بی شک ادبیات لکی به طور اخص و ادبیات لرستان به طور اعم مرهون این افراد است، بزرگانی چون: باباطاهر عریان، شاه خوشین لرستانی و سایر اعاظم مکتب یارسان، ملاپریشان، خان الماس، ترکه میر و نجف آزادبخت، ملامنوچهرکولیوند، ملاحقعلی سیاهپوش، ملامحمدحسن کولیوند، نورمحمدکولیوند، میرزاحسین بنان، اسفندیار غضنفری، اسداله امیرپور، محمدتقی فرج الهی، عزیز بیرانوند، حجت اله مهدوی، رضا حسنوند(شوریده لرستانی) و صدها عزیز دیگر که ذهن ناچیز این کمینه برای به «ویر» آوردن نام بزرگ شان یاری ام نمی کند.

          بی شک بخشی از موقعیت ممتاز ادبی الشتر نشأت گرفته از  استعداد خدادادی ساکنینش است، چراکه مردم لرستان به ویژه مردم لک زبان اکثراً «شعروَش» هستند؛ بخش دیگر از این تمایز ادبی مرهون اقیلم و شرایط جغرافیایی این منطقه است. منطقه ی الشتر شاهراه ارتباطی بوده است که بخش های مرکزی و جنوبی لرستان را با نهاوند، بروجرد، همدان و کرمانشاه مرتبط می ساخته است. هر کدام از آن مناطق در مقاطع زمانی خاص کانون اجتماع شعرای ملی و منطقه ای بوده اند.

           وآنچه در شکوفایی استعدادهای ادبی مردمان نیک سیرت منطقه ی سلسله از دیگر عوامل پررنگ تر به نظر می رسد، اقلیم طبیعی منحصر به فرد این منطقه است، هیچ شاعری در هیچ جای دنیا نمی تواند چکامه ی باشکوه و رسایی چون «شمس زرین» بسراید مگر ملامنوچهرکولیوند در دامنه های بهشت گونه ی گرین الشتر.

          اما نکته ای دیگر که باعث تمایز کل لرستان – به ویژه مناطق لک زبان–  در مقطع خاص زمانی می گردد پیدایش و بالندگی آیین «یارسان» است که تأثیر زیادی بر شعر و شاعری لرستان در دوره های بعدی می گذارد. تأثیری که تا دوران معاصر نیز نمود داشته است. علاوه بر یارسان آیین های دیگری نیز چون مشعشعیان،حروفیه، نقطویه و ... نیز به نوبه ی خود تأثیراتی بر شعر و ادبیات لرستان، و به طبع آن منطقه ی الشتر و سلسله داشته اند.

          بعدها با گرایش آیین «یارسان» در حدود قرن هفتم هجری به مناطق شمالی تر، باز چون گذشته منطقه ی سلسله اهمیت ادبی خود را در جهاتی دیگر حفظ نمود، دلیل این امر همان گونه که گفته آمد اهمیت خاص منطقه بوده است.

          البته باید به این نکته اذعان داشت که متأسفانه آنچه از پیشینه ی ادبیات لرستان به دست ما رسیده است، نسبت به آنچه از از بین رفته است از نظر کمّی ناچیز است، چنان که معروف است ملامنوچهرکولیوند دفتر شعر بزرگی داشته است که همانا ماحصل زندگی ادبی این شاعر و عارف گران قدر بوده است که متأسفانه به چپاول اشرار می رود؛  بخش دیگری از این فقدان آثار مکتوب به اسلوب و نظام کوچ نشینی و عشیره ای اجدادمان بر می گردد. اما آنچه نیز به دست ما رسیده است ماحصل زحمات وصف ناپذیر نکومردانی چون شادروان اسفندیار غضنفری امرایی است که در شرایط سخت فرهنگی آن روزگار عمر عزیز را صرف گردآوری آثار شاعران و گذشتگان ما نموده اند و گلزار ادبش اصلی ترین منبع شعر شاعران لک زبان است. بر روان بلند این یگانه مرد شعر و ادب لرستان سلام و صلوات می فرستیم.

          در سالیان اخیر نیز منطقهجی الشتر بزرگان فراوانی را به فرهنگ و ادب لرستان و ایران تقدیم داشته است، زحمت کشانی که بدون هیچ چشم داشتی عمر عزیز را صرف بالندگی فرهنگ دیارشان کرده اند ، بزرگانی چون استاد علیمردان عسگری عالم که حق استادی بر گردن حقیر داشته و همواره بی مضایقه راهنمای محققین و پژوهشگران نوقلم استان مان بوده اند.

 

* مقدمه:

          ادبیات ایران زمین مملو است از ابیاتی پندآموز که با الهام از بناهای به جای مانده از گذشتگان مخاطبین خود را نسبت به ناپایدار بودن دنیا پند داده اند، شاید بارزترین و شیواترین نمونه ی این نوع ابیات، قصیده ی معروف و بس دلکشِ شیخ شروان خاقانی باشد، قصیده ی جاویدان «ایوان مدائن»:

هــــان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان

    ایـــــوان مـــدائـــن را آئــینه ی عـــبرت دان …

 

بـــــس پند کـــه بــود آنگه بر تاج سرش پیدا

      صـد پـند نــو است اکــنون در مغز سرش پنهان …

 

گـــفتی که کجا رفتند، آن تاجـــــوران اینک

 زیــشان شــکم خــاک است آبــستن جـاویدان

           جالب آن است که بر خلاف باور عامه، خاقانی ایوان مدائنِ را بارگاه ظلم و ستم ندانسته است، آنجا که از زبان ویرانه های تیسفون این گونه می سراید:

 

              ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما             بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان

 

          و یا آنجا که خیام حکیم، با دیدن ویرانه‌های کاخ بهرام و لانه گزیدن آهوان و روبهان در آن، به یاد عظمت شاهان گذشته می‌افتد که امروز جز نامی چیزی از آنها نمانده است، و به اهل خرد هشدار می‌دهد که زندگی دنیوی بشر با همه شکوه و جلالش ناپایدار است:

                            آن قــصر که بـهرام در او جام گرفت              آهـو بچه کرد و روبــه آرام گرفت

بــهرام که گـور می‌گرفتی همه عمر              دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

          و یا در جای دیگر با شنیدن نغمه ی فاخته ای که در شبی مهتابی در ویرانه‌های تیسفون «کوکو» سرداده است این گونه به زیبایی هر چه تمام تر مخاطبش را اندرز می دهد:

آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو              بـــر در گــــه او شــهان نهادندی رو

دیــدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای              بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟

          اما در ادبیات لرستان اشعاری از این دست فراوان دیده می شود ؛ به ویژه در میان شاعران لک زبان این ابیات در نهایت زیبایی و به وفور دیده می شود، به گونه ای که بعد از مدح رسول اکرم و ائمه ی اطهار شاید اصلی ترین درون مایه ی شعر لکی دعوت به عبرت آموزی از روزگار و حوادث آن باشد. در میان ادبای لک زبان شاعرانی چند با دیدن آثار گذشتگان دست به هنر نمایی زده اند بزرگانی چون:  سیدنوشاد اول، تـُرکه میر آزادبخت و ملامنوچهرکولیوند.

          البته شایان ذکر است که این گونه ابیات در بین تمام شاعران سرزمین لرستان کمابیش دیده می شود. آنجا که ملاحقعلی سیاهپوش (متخلص به فیلی) در مثنوی تمثیلی «یابوی فسقلی» نفس انسان را هنرمندانه به آن حیوانی تشبیه می کند که در روزگار پیری و فرتوتی چند روزی در علفزاری می چرد، و در اثر آن چریدن زور شهوت وی را منحرف و سرانجام هلاک می کند. و آنگاه مـلاحقعلی این حکیم عالی قدر این گونه ما را اندرز می دهد:

                      «فیلیا» نـــفس تو آن یابـــــو بـود                 بدهوا بدعادت و بــــدخو بود

                      لاغـــــــری بـــهتر بود از مـستیش               کاشکی هـرگز نبودی هستیش

     نـفس را دیدی که با فـرعون چه کـرد                  گـردنش را همچو آن یابو فشرد ...

           و یا میرنوروز هنگام دیدن «پل دختر» امروزین، مثنوی زیبایی سروده است، وآن چنان پایه ها و طاق های پل را که روزگاری گذر شاهان «کیان» و «ساسان» بوده اند، به وصف کشانده که گویی کلام جادوئیش انسان را به دوران عزت و اقتدار «نیسا»، «شاپورخواست» و «ماداکتو» می برد و ناخودآگاه ضرباهنگ سم ستورانی را در اذهان تداعی می کند که روزگار عمران و آبادانی این دیار از روی پل های شکوهمندش گذشته اند. و شاه بیت تعلیمی- اخلاقی میر لرستان در پایان آن منظومه بدین سان بخردان را از زبان پل «کـُر و دِت»  پند می دهد:

    من ز سنگ و گچ شده پیوسته با هم                تو ز خاک و خلط و خون گشته مجسم ...

                   گـر سلیمان و تــهمتن گــردی از زور             عاقـــبت در گـور خواهد خوردنت مـور

          اما بدان دلیل که در این مقال بحث در ارتباط با شاعران لک زبان است بحث را به شاعران لک زبان مختص می نمائیم. در این مقال در حد بضاعت ناچیز نگارنده سعی شده است نگاهی دقیق به این منظومه های زیبا داشته باشیم:

1-      منظومه ی «دارجنگه» و «سیدنوشاد ابوالوفائی»

2-      «ترکه میر» آزادبخت و قلعه «چهر»

3-      ملامنوچهرکولیوند و ویرانه های شهر باستانی «سیمره

* سیدنوشاد و «دارجنگه»:

          این شاعر بزرگوار از طایفه ی «ابوالوفا» از منطقه ی طرهان (کوهدشت) می باشد. چنان که از اشعار سید نوشاد پیداست وی معاصر با نادرشاه افشار بوده است. منظومه ی «دارجنگه» از شاهکارهای نوشاد است که حاوی تصویرسازی ها و توصیفات بی بدیل نوشاد از میادین نبرد است، این اثر آکنده است از نام پهلوانان اساطیری ایران زمین که از طبع شاعرانه ی قوی و استعداد بالای نوشاد حکایت می کند. دکتر باستانی پاریزی نیز با این منظومه آشنا بوده و در کتاب «هفت پیچ» به آن اشاره کرده است.

          این منظومه ی تمثیلی حاصل گفتگوی شاعر و یک درخت کهنسال می باشد که روزگاری گذار شاعر بر سایه سارآن می افتد و شاعر اثر زخمی کهنه را  بر روی تنه ی درخت می بیندآن چنان که شعاع خورشید ازآن پیداست. از دیدن این زخم کاری اندوهی بی پایان روح شاعر را فرا می گیرد:

مِلاظه زام تیر گازش کـردم                      دویــــای چــوی دود دمــاون دردم

   بلیزم برز بی اندوم بئ پایان                     عسرین ژه دیده سیل وست او دامان

          شاعر ما آن گاه از درخت شرح حالش را جویا می گردد:

 واتــــم: ائ درخت بَرز و برومــــند              کس مَزان حساؤ تاریخ سال چند

  ژَه عمرت چَن سال چَن پِشت ویردن               کئ دس نیشونت وای دیار کردن

رزمــــئ بـــیان کـــر ژَه روزگــاران                چطور گرم و سرد دهرت ویاران

          سرانجام ابرام و پافشاری شاعر باعث ترکیدن بغض «دارجنگــه» می شود و ضمن شماتت شاعر، دردهایش را فزون از شمار می داند، و از شاهان با کوکبه و پرطمطراق و جنگاوران دلیر سخن ها می راند:

                    چَــن ساله مه دارجــنگه ناممه                    تا ایسا یه حال یه ســـرانجاممه

جــنگ «سیامک» دیــوانم دین                 «هوشنگ» واؤ سپاه واؤ سانم دین …

                   جفتئ مارنه دوش «ضحاکم» دین                 جــابوسه شــــیطان ناپاکم دین...

شاهــــی «کیقباد» زربخشم دین               «رستم» واو جوشن واو «رخشم» دین ...

                     هـــفتاد و هفت کُر گودرزم دین                   هر کام حـــکومت یی مرزم دین...

          و درخت زخم سینه اش را نیز یادگار آن ایام بیان می دارد، آن هنگام که چون شغادی از هراس سرپنجه ی خدنگ اندازِ چون رستمی در میدان نبرد پشت «دارجنگه» پناه می گیرد، و تیر آن دلاور درخت و پهلوان رقیب را به هم می دوزد؛ سردار می افتد اما «دارجنگه» همچنان پایدار می ماند تا در زمان شاعر نیز شاهد جهان گشایی و ستم افروزی نادر افشار و … باشد. اما در انتهای این منظومهجی دلکش، نوشاد نیز خلق را به عبرت آموزی و آگاهی از ناپایداری و بی وفایی دنیا فرامی خواند:

      دنـــیا بـــئ وَرَن اصلش برباده                     اؤله کسئ که وای باده شاده ....

   اَر گنجت پِر بو وینه ی سلم و تور                    کس مال دنیا نـوردن وَه گور

    انــــــدرزم یَسَه پی دنیا دوسان                   دنیا دمئ که چی شارو بوسان

 

* تُرکه میر آزادبخت و «قلعه چهر» هرسین

          تُرکه آزادبخت معروف به «تُرکه میر» از برجسته ترین شعرای لَـک زبان لرستان و منطقه ی طرهان است، وی از شخصیت های برجسته ی علمی و مذهبی زمان خود بوده است. «تقی موموند» شاگرد و مرید «ترکه میر» نکاتی را بیان داشته است که اذعان می کنند «ترکه میر» فردی عادی نبوده است، بلکه وی علاوه بر شخصیت ادبی، داری شخصیت والای عرفانی نیز بوده است. تاریخ درگذشت «ترکه میر» را «تقی موموند» این گونه به نظم درآورده است:

 

ایســــا وای تاریخ الف گذشته                      سنه وه دویست سی و شش گشته

   اسم عامش لحم لوئیل برشته                   شـهرش وه ســــوم صـــــفر نوشـــته

   پایه بی شرطیش ژه نو بــنا کرد                    ترکـــه مـــــیر ژای دهر دنیه فــنا کرد

           لذا می توان تاریخ وفات وی را سوم صفر 1236 هـ.ق دانست. و اما «چهر» قصبه ای است بین هرسین و بیستون که شاعر در یکی از مسافرت هایش گذارش به این مکان می افتد و ضمن متأثر شدن از آن بنای کهن اثری بسیار زیبا می سراید. در این اثر نیز شاعر به درد و دل با ویرانه های قلعه می پردازد و از او می خواهد که سرگذشتش را بیان کند:

 پـریم بـواچـا هـر چـئ مزانی               باعثت کئ بی کئت بی وَه بانـی؟

کئ بنیاد کردن ایوان طاقت؟              طـاق بلـن بـخت گردون رواقـت

          کنجکاوی شاعر قلعه را به زبان می آورد و شرح حال شاهان و نامدارن روزگار را بیان می کند تا نوبت «همای چهر» دخت «بهمن شاه» می رسد که به فرمان وی استادان حاذق از جای جای جهان از پی آراستن این قلعه حاضر می گردند:

ماهــر اسـتادان صـنایع ذانا                  نامـــه پی احضار یک یک کــیانا

   وه اندک وختئ گشتیان جم بین            وه شکل و تصویر ساختن محکم بین

          دیری نمی پاید شاهان و بزرگان در این بنای عظیم ناپایداری دنیا را از یاد برده و فریفته ی زرق و برق دنیا، و همنشین عود و چنگ و می و مطرب می شوند، ولی فسوسا که دنیا برای هیچ کسی دارقرار نبوده است؛ بالأخره «ترکه میر» در چند بیت پایانی با بیانی صریح پیام اندرزی اش را به مخاطبین خود می دهد:

                             آوان تا دنیا وه کامشان بی                 هر  بی شک ادبیات لکی به طور اخص و ادبیات لرستان به طور اعم مرهون این افراد است، بزرگانی چون: باباطاهر عریان، شاه خوشین لرستانی و سایر اعاظم مکتب یارسان، ملاپریشان، خان الماس، ترکه میر و نجف آزادبخت، ملامنوچهرکولیوند، ملاحقعلی سیاهپوش، ملامحمدحسن کولیوند، نورمحمدکولیوند، میرزاحسین بنان، اسفندیار غضنفری، اسداله امیرپور، محمدتقی فرج الهی، عزیز بیرانوند، حجت اله مهدوی، رضا حسنوند(شوریده لرستانی) و صدها عزیز دیگر که ذهن ناچیز این کمینه برای به «ویر» آوردن نام بزرگ شان یاری ام نمی کند.

          بی شک بخشی از موقعیت ممتاز ادبی الشتر نشأت گرفته از  استعداد خدادادی ساکنینش است، چراکه مردم لرستان به ویژه مردم لک زبان اکثراً «شعروَش» هستند؛ بخش دیگر از این تمایز ادبی مرهون اقیلم و شرایط جغرافیایی این منطقه است. منطقه ی الشتر شاهراه ارتباطی بوده است که بخش های مرکزی و جنوبی لرستان را با نهاوند، بروجرد، همدان و کرمانشاه مرتبط می ساخته است. هر کدام از آن مناطق در مقاطع زمانی خاص کانون اجتماع شعرای ملی و منطقه ای بوده اند.

           وآنچه در شکوفایی استعدادهای ادبی مردمان نیک سیرت منطقه ی سلسله از دیگر عوامل پررنگ تر به نظر می رسد، اقلیم طبیعی منحصر به فرد این منطقه است، هیچ شاعری در هیچ جای دنیا نمی تواند چکامه ی باشکوه و رسایی چون «شمس زرین» بسراید مگر ملامنوچهرکولیوند در دامنه های بهشت گونه ی گرین الشتر.

          اما نکته ای دیگر که باعث تمایز کل لرستان – به ویژه مناطق لک زبان–  در مقطع خاص زمانی می گردد پیدایش و بالندگی آیین «یارسان» است که تأثیر زیادی بر شعر و شاعری لرستان در دوره های بعدی می گذارد. تأثیری که تا دوران معاصر نیز نمود داشته است. علاوه بر یارسان آیین های دیگری نیز چون مشعشعیان،حروفیه، نقطویه و ... نیز به نوبه ی خود تأثیراتی بر شعر و ادبیات لرستان، و به طبع آن منطقه ی الشتر و سلسله داشته اند.

          بعدها با گرایش آیین «یارسان» در حدود قرن هفتم هجری به مناطق شمالی تر، باز چون گذشته منطقه ی سلسله اهمیت ادبی خود را در جهاتی دیگر حفظ نمود، دلیل این امر همان گونه که گفته آمد اهمیت خاص منطقه بوده است.

          البته باید به این نکته اذعان داشت که متأسفانه آنچه از پیشینه ی ادبیات لرستان به دست ما رسیده است، نسبت به آنچه از از بین رفته است از نظر کمّی ناچیز است، چنان که معروف است ملامنوچهرکولیوند دفتر شعر بزرگی داشته است که همانا ماحصل زندگی ادبی این شاعر و عارف گران قدر بوده است که متأسفانه به چپاول اشرار می رود؛  بخش دیگری از این فقدان آثار مکتوب به اسلوب و نظام کوچ نشینی و عشیره ای اجدادمان بر می گردد. اما آنچه نیز به دست ما رسیده است ماحصل زحمات وصف ناپذیر نکومردانی چون شادروان اسفندیار غضنفری امرایی است که در شرایط سخت فرهنگی آن روزگار عمر عزیز را صرف گردآوری آثار شاعران و گذشتگان ما نموده اند و گلزار ادبش اصلی ترین منبع شعر شاعران لک زبان است. بر روان بلند این یگانه مرد شعر و ادب لرستان سلام و صلوات می فرستیم.

          در سالیان اخیر نیز منطقهجی الشتر بزرگان فراوانی را به فرهنگ و ادب لرستان و ایران تقدیم داشته است، زحمت کشانی که بدون هیچ چشم داشتی عمر عزیز را صرف بالندگی فرهنگ دیارشان کرده اند ، بزرگانی چون استاد علیمردان عسگری عالم که حق استادی بر گردن حقیر داشته و همواره بی مضایقه راهنمای محققین و پژوهشگران نوقلم استان مان بوده اند.

 

* مقدمه:

          ادبیات ایران زمین مملو است از ابیاتی پندآموز که با الهام از بناهای به جای مانده از گذشتگان مخاطبین خود را نسبت به ناپایدار بودن دنیا پند داده اند، شاید بارزترین و شیواترین نمونه ی این نوع ابیات، قصیده ی معروف و بس دلکشِ شیخ شروان خاقانی باشد، قصیده ی جاویدان «ایوان مدائن»:

هــــان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان

    ایـــــوان مـــدائـــن را آئــینه ی عـــبرت دان …

 

بـــــس پند کـــه بــود آنگه بر تاج سرش پیدا

      صـد پـند نــو است اکــنون در مغز سرش پنهان …

 

گـــفتی که کجا رفتند، آن تاجـــــوران اینک

 زیــشان شــکم خــاک است آبــستن جـاویدان

           جالب آن است که بر خلاف باور عامه، خاقانی ایوان مدائنِ را بارگاه ظلم و ستم ندانسته است، آنجا که از زبان ویرانه های تیسفون این گونه می سراید:

 

              ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما             بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان

 

          و یا آنجا که خیام حکیم، با دیدن ویرانه‌های کاخ بهرام و لانه گزیدن آهوان و روبهان در آن، به یاد عظمت شاهان گذشته می‌افتد که امروز جز نامی چیزی از آنها نمانده است، و به اهل خرد هشدار می‌دهد که زندگی دنیوی بشر با همه شکوه و جلالش ناپایدار است:

                            آن قــصر که بـهرام در او جام گرفت              آهـو بچه کرد و روبــه آرام گرفت

بــهرام که گـور می‌گرفتی همه عمر              دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

          و یا در جای دیگر با شنیدن نغمه ی فاخته ای که در شبی مهتابی در ویرانه‌های تیسفون «کوکو» سرداده است این گونه به زیبایی هر چه تمام تر مخاطبش را اندرز می دهد:

آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو              بـــر در گــــه او شــهان نهادندی رو

دیــدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای              بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟

          اما در ادبیات لرستان اشعاری از این دست فراوان دیده می شود ؛ به ویژه در میان شاعران لک زبان این ابیات در نهایت زیبایی و به وفور دیده می شود، به گونه ای که بعد از مدح رسول اکرم و ائمه ی اطهار شاید اصلی ترین درون مایه ی شعر لکی دعوت به عبرت آموزی از روزگار و حوادث آن باشد. در میان ادبای لک زبان شاعرانی چند با دیدن آثار گذشتگان دست به هنر نمایی زده اند بزرگانی چون:  سیدنوشاد اول، تـُرکه میر آزادبخت و ملامنوچهرکولیوند.

          البته شایان ذکر است که این گونه ابیات در بین تمام شاعران سرزمین لرستان کمابیش دیده می شود. آنجا که ملاحقعلی سیاهپوش (متخلص به فیلی) در مثنوی تمثیلی «یابوی فسقلی» نفس انسان را هنرمندانه به آن حیوانی تشبیه می کند که در روزگار پیری و فرتوتی چند روزی در علفزاری می چرد، و در اثر آن چریدن زور شهوت وی را منحرف و سرانجام هلاک می کند. و آنگاه مـلاحقعلی این حکیم عالی قدر این گونه ما را اندرز می دهد:

                      «فیلیا» نـــفس تو آن یابـــــو بـود                 بدهوا بدعادت و بــــدخو بود

                      لاغـــــــری بـــهتر بود از مـستیش               کاشکی هـرگز نبودی هستیش

     نـفس را دیدی که با فـرعون چه کـرد                  گـردنش را همچو آن یابو فشرد ...

           و یا میرنوروز هنگام دیدن «پل دختر» امروزین، مثنوی زیبایی سروده است، وآن چنان پایه ها و طاق های پل را که روزگاری گذر شاهان «کیان» و «ساسان» بوده اند، به وصف کشانده که گویی کلام جادوئیش انسان را به دوران عزت و اقتدار «نیسا»، «شاپورخواست» و «ماداکتو» می برد و ناخودآگاه ضرباهنگ سم ستورانی را در اذهان تداعی می کند که روزگار عمران و آبادانی این دیار از روی پل های شکوهمندش گذشته اند. و شاه بیت تعلیمی- اخلاقی میر لرستان در پایان آن منظومه بدین سان بخردان را از زبان پل «کـُر و دِت»  پند می دهد:

    من ز سنگ و گچ شده پیوسته با هم                تو ز خاک و خلط و خون گشته مجسم ...

                   گـر سلیمان و تــهمتن گــردی از زور             عاقـــبت در گـور خواهد خوردنت مـور

          اما بدان دلیل که در این مقال بحث در ارتباط با شاعران لک زبان است بحث را به شاعران لک زبان مختص می نمائیم. در این مقال در حد بضاعت ناچیز نگارنده سعی شده است نگاهی دقیق به این منظومه های زیبا داشته باشیم:

1-      منظومه ی «دارجنگه» و «سیدنوشاد ابوالوفائی»

2-      «ترکه میر» آزادبخت و قلعه «چهر»

3-      ملامنوچهرکولیوند و ویرانه های شهر باستانی «سیمره

* سیدنوشاد و «دارجنگه»:

          این شاعر بزرگوار از طایفه ی «ابوالوفا» از منطقه ی طرهان (کوهدشت) می باشد. چنان که از اشعار سید نوشاد پیداست وی معاصر با نادرشاه افشار بوده است. منظومه ی «دارجنگه» از شاهکارهای نوشاد است که حاوی تصویرسازی ها و توصیفات بی بدیل نوشاد از میادین نبرد است، این اثر آکنده است از نام پهلوانان اساطیری ایران زمین که از طبع شاعرانه ی قوی و استعداد بالای نوشاد حکایت می کند. دکتر باستانی پاریزی نیز با این منظومه آشنا بوده و در کتاب «هفت پیچ» به آن اشاره کرده است.

          این منظومه ی تمثیلی حاصل گفتگوی شاعر و یک درخت کهنسال می باشد که روزگاری گذار شاعر بر سایه سارآن می افتد و شاعر اثر زخمی کهنه را  بر روی تنه ی درخت می بیندآن چنان که شعاع خورشید ازآن پیداست. از دیدن این زخم کاری اندوهی بی پایان روح شاعر را فرا می گیرد:

مِلاظه زام تیر گازش کـردم                      دویــــای چــوی دود دمــاون دردم

   بلیزم برز بی اندوم بئ پایان                     عسرین ژه دیده سیل وست او دامان

          شاعر ما آن گاه از درخت شرح حالش را جویا می گردد:

 واتــــم: ائ درخت بَرز و برومــــند              کس مَزان حساؤ تاریخ سال چند

  ژَه عمرت چَن سال چَن پِشت ویردن               کئ دس نیشونت وای دیار کردن

رزمــــئ بـــیان کـــر ژَه روزگــاران                چطور گرم و سرد دهرت ویاران

          سرانجام ابرام و پافشاری شاعر باعث ترکیدن بغض «دارجنگــه» می شود و ضمن شماتت شاعر، دردهایش را فزون از شمار می داند، و از شاهان با کوکبه و پرطمطراق و جنگاوران دلیر سخن ها می راند:

                    چَــن ساله مه دارجــنگه ناممه                    تا ایسا یه حال یه ســـرانجاممه

جــنگ «سیامک» دیــوانم دین                 «هوشنگ» واؤ سپاه واؤ سانم دین …

                   جفتئ مارنه دوش «ضحاکم» دین                 جــابوسه شــــیطان ناپاکم دین...

شاهــــی «کیقباد» زربخشم دین               «رستم» واو جوشن واو «رخشم» دین ...

                     هـــفتاد و هفت کُر گودرزم دین                   هر کام حـــکومت یی مرزم دین...

          و درخت زخم سینه اش را نیز یادگار آن ایام بیان می دارد، آن هنگام که چون شغادی از هراس سرپنجه ی خدنگ اندازِ چون رستمی در میدان نبرد پشت «دارجنگه» پناه می گیرد، و تیر آن دلاور درخت و پهلوان رقیب را به هم می دوزد؛ سردار می افتد اما «دارجنگه» همچنان پایدار می ماند تا در زمان شاعر نیز شاهد جهان گشایی و ستم افروزی نادر افشار و … باشد. اما در انتهای این منظومهجی دلکش، نوشاد نیز خلق را به عبرت آموزی و آگاهی از ناپایداری و بی وفایی دنیا فرامی خواند:

      دنـــیا بـــئ وَرَن اصلش برباده                     اؤله کسئ که وای باده شاده ....

   اَر گنجت پِر بو وینه ی سلم و تور                    کس مال دنیا نـوردن وَه گور

    انــــــدرزم یَسَه پی دنیا دوسان                   دنیا دمئ که چی شارو بوسان

 

* تُرکه میر آزادبخت و «قلعه چهر» هرسین

          تُرکه آزادبخت معروف به «تُرکه میر» از برجسته ترین شعرای لَـک زبان لرستان و منطقه ی طرهان است، وی از شخصیت های برجسته ی علمی و مذهبی زمان خود بوده است. «تقی موموند» شاگرد و مرید «ترکه میر» نکاتی را بیان داشته است که اذعان می کنند «ترکه میر» فردی عادی نبوده است، بلکه وی علاوه بر شخصیت ادبی، داری شخصیت والای عرفانی نیز بوده است. تاریخ درگذشت «ترکه میر» را «تقی موموند» این گونه به نظم درآورده است:

 

ایســــا وای تاریخ الف گذشته                      سنه وه دویست سی و شش گشته

   اسم عامش لحم لوئیل برشته                   شـهرش وه ســــوم صـــــفر نوشـــته

   پایه بی شرطیش ژه نو بــنا کرد                    ترکـــه مـــــیر ژای دهر دنیه فــنا کرد

           لذا می توان تاریخ وفات وی را سوم صفر 1236 هـ.ق دانست. و اما «چهر» قصبه ای است بین هرسین و بیستون که شاعر در یکی از مسافرت هایش گذارش به این مکان می افتد و ضمن متأثر شدن از آن بنای کهن اثری بسیار زیبا می سراید. در این اثر نیز شاعر به درد و دل با ویرانه های قلعه می پردازد و از او می خواهد که سرگذشتش را بیان کند:

 پـریم بـواچـا هـر چـئ مزانی               باعثت کئ بی کئت بی وَه بانـی؟

کئ بنیاد کردن ایوان طاقت؟              طـاق بلـن بـخت گردون رواقـت

          کنجکاوی شاعر قلعه را به زبان می آورد و شرح حال شاهان و نامدارن روزگار را بیان می کند تا نوبت «همای چهر» دخت «بهمن شاه» می رسد که به فرمان وی استادان حاذق از جای جای جهان از پی آراستن این قلعه حاضر می گردند:

ماهــر اسـتادان صـنایع ذانا                  نامـــه پی احضار یک یک کــیانا

   وه اندک وختئ گشتیان جم بین            وه شکل و تصویر ساختن محکم بین

          دیری نمی پاید شاهان و بزرگان در این بنای عظیم ناپایداری دنیا را از یاد برده و فریفته ی زرق و برق دنیا، و همنشین عود و چنگ و می و مطرب می شوند، ولی فسوسا که دنیا برای هیچ کسی دارقرار نبوده است؛ بالأخره «ترکه میر» در چند بیت پایانی با بیانی صریح پیام اندرزی اش را به مخاطبین خود می دهد:

                             آوان تا دنیا وه کامشان بی                 هر وه کـف باده گل فامـشان بی

                             فــکر نـمکردن دنیا فانــیه                 مــایه اش نـیامــد پــشیمـانیه ...

                              تا آخـر دوران چرخ کج رفتار                 نـردبازی تـرفند لـیشان کـرد اظهار

                             آخر ای چپ گرد ستم ستیزه                جَـم ژه یک شـنی جـام کرد وه ریزه

                             وه طـؤرئ زای دنـیا بـردشان                چــمان هـیچ نـوی هــیچ نکردشان

     آوان ویــردن چـی ری ویاران                من منم چیسنگ سُمکوی سؤاران

          اما نکته ی جالبی که در این منظومه ی زیبا نیز دیده می شود دلبستگی عجیب شاعر به کوه ها و قلل سر به آسمان ساییده سرزمینش است، آری این سنتی است که از قدیم الایام تا به امروز مردمان فرزانه ی این سرزمین به کوه های این دیار عشق ورزیده اند، انگار مردم این دیار به گونه ای اسرارآمیز به گرین، کَوَر، بیستون، یافته و اشتران کوه شبیه اند:

                          پـاتاق، ســـهند، قـــد، هلاکـو                  مـانشت، گوران، بن دالهو

                         پینه، شتران، کوه سراندیب تام                 باوه یال دیار چنی لنگر جام

                         بیـستین برز، یافـــــته، الــنجه                 قـره داغ بیوه تا بـن گـنجه

 

* گذر ملامنوچهر بر ویرانه های شهر باستانی سیمره

          اما منظومه ای که ملامنوچهرکولیوند هنگام دیدن ویرانه های شهر باستانی سیمره سروده است، نسبت به دیگر منظومه هایی که تاکنون بررسی کردیم تفاوت ها و زیبایی های چشم گیرتری دارد، از آن جمله می توان به نگاه دقیق، تیزبین و حتی مردم شناسانه ی ملامنوچهر در این سروده اشاره کرد، به گونه ای که ملامنوچهر در این سروده به زیبایی هر چه تمام تر، مشاغل و حِرَف آن زمان را یکایک بر می شمرد:

                     نه دلاکان داری، نه دای ستد دیم                 نه مــشتری بی نه نیک و بد دیم

                     نه کاران سرا نه تاجـــر نه کس                   نه ترمه مخمل، ماهوت و اطلس

                     نه بزازان دیــم نه گز نه نیم گز                 نه رنگ خانه دیم نه رنگ نه رنگرز ...

                     نه پارچه باف دیم نه شیوه خیاط                نه بساط گــستر نه کفته بــساط

                     نه آوازئ بـــی نــه کـوچه بازار                  نه کــسئ موات هئ بید هئ انار

                     نه عطر نه عطار نه قن نه قـنات               نه شــهد نه شکـر نه نقل نه نبات

                     نه سـؤزی فـروش ســلاخ و خباز                 نه حــلیم پـــــز بی عــلاف و رزاز

                     نه کسب نه کاسؤ نه پئشه ور دیم              سنگ و گچ وه جای لعل و گهر دیم

                     نه جــراحئ دیــم فــصاد و دلاک                نه حکیمم دی نه اوسـای حــکاک ...

                     هـر ســحر کـشتار قـصاؤی نـوی                صــدای چِــزچِــز کــاواؤی نـــوی

           این تصویرسازی های بی نظیر به گونه ای در کلام سحرانگیز ملامنوچهر متبلور شده اند که تصویر روزگار رونق، شکوه و جلال آن شهر در ذهن خواننده نقش میجبندد و انسان ناخودآگاه بازار کسب و کار آن شهر را به آسانی در ذهن می آورد.

           شایان ذکر است که تمام این گل های زیبا در دامان زبانی بی نظیر به نام لکی روییده اند، و تنها کسانی می توانند به طور کامل در این پالیز رنگارنگ به سیاحت بپردازند که بر اصطلاحات، واژگان و تعابیر اختصاصی گویش های بومی لرستان مسلط باشند، به عنوان مثال ردیف کردن قطاری از واژگان محلی زیبایی این ابیات را دوچندان کرده است:

 نه سیف، نه اَلی، نه بئ نه انجیر            نه شیر و کرئ، سیلان و سرشیر

(سیف=سیب،، اَلی= آلو،، بئ = به،، کرئ=کره،، سیلان = شیره ی محلی)

        سرانجام «پژاره» های مُلای ما ویرانه های شهر را هم به صدا درمی آورند و شهر« خراب آباد» از گذر روزگاران سخن ها می راند:

   وه خاطر نیه بانیم کام شا بی              یا کـئ سرآغاز عالـی بنا بی

     ولی سلاطین کیان و ساسان                اشـــکانی تا دؤر بنی عباسان

    دؤران شاهان دادگستر دیم                 بس جهان گیران جهان پرور دیم

         و شاه بیت این منظومه ی طویل بیت پایانی آن است آنگاه که شاعر این گونه مورد پند و اندرز قرار می گیرد:

«منو» جوانی تونیش زوی ماو پیر                 پناه بر ولای مولای دین امیر

 

          و بازهم نمود ناپایداری دنیا در شعر شاعری دیگر از لرستان؛ اگرچه تمام شاعرانی که در این مقال یادی از آنان شد (از میرنوروز و نوشاد تا ترکه میر و ملامنوچهر) در زمان خود، افرادی عابد و عارف بوده اند و این گونه سروده ها را بیشتر به منظور اندرز و ارشاد مردمان این سرزمین سروده اند، لکن بخشی از این روحیه نیز از وضعیت نابسامان جوامع آن زمان حکایت می کند که در اثر بی کفایتی شاهان و حاکمان مستبد معاصر با این بزرگان، سرزمین ما به قهقهرا کشانده شده است و یادگاران اعصار طلایی این سرزمین نیز ویران گشته اند. به گونه ای که میرنوروز این گونه شکایت خود را از ظالمان عهد صفوی ابراز می دارد:

 تن برهنه در بن غاری چو خفاش          بهتر است از دیدن روی قزلباش

 

 و یا سیدنوشاد این گونه هرج و مرج عصر نادر شاه افشار را بیان می کند:

تا ایسا یه دؤر نادر سلطانن              مردم ژه جؤرش بئزار ژه گیانن

                         جهان پر آشوب دنیا درهمه              خاطر هـزینه آسایش کـمه

          باید گفت لکی درگذشته  هماره در لرستان زبان رسمی و دیوانی بوده است؛ لکی در میان لُرها هم زبان بزم بوده و هم زبان رزم، هم زبان سور و هم زبان سوگ. بارها دیده ایم در جای جای سرزمین لرستان مردان و زنان لُر –غیر لک زبان- هنگام شادی بانگ «بزران» و «لرزان لرزان» سر داده و هنگام غم و اندوه به زبان لکی «هوره» و «مور» چـِریده اند. و یا هنگام بیم و امید با ابیات «چِـل سرو» بر بلندای «کَـوَر» و «گرین» برای  وصال دلدار و اتمام «پژاره»هایشان چشم به راه های «کرماشو» دوخته اند:

                         ره کـه کـرماشو هر توزه مکئ               دلـم پژاره لا دوسـه مـَکئ

                        ره که کرماشو بــکارن کـنجی                ارا دوســه کم دنـو بـرنجی

 

          اینها همه نشان از پیوند ناگسستنی این مردم دارد به هر حال غرض از این نوشتار درنگی بر ادبیات غنی و پربار لکی و نقش این زبان کامل و غنی در اعتلای فرهنگ لرستان و قوم سرافراز لُر بود، نقش این زبان در اعتلای فرهنگ این دیار انکار ناپذیر است. به گونه ای که زبان لکی از زندگی و فرهنگ این بخش از قوم لر تفکیک ناپذیر است.

           بدیهی است که این نوشتار به هیچ وجه خالی از عیب و ایراد نیست، اما می توان این گونه نوشته ها و این گونه همایش ها را فتح بابی برای پژوهش های بیشتر و متقن تر در باب فرهنگ، زبان و ادبیات لرستان دانست.

          در پایان باید بر این نکته ی مهم تأکید کرد که لرستان «پَـلمار» و مایه ی عزت و افتخار تمام ساکنینش بوده و هست، اعم از سلسله ای، دلفانی، خرم آبادی، بروجردی، الیگودرزی و.... تمام این مردم از یک اصل و ریشه اند و تفکیک آنان محال است و هرگونه مرزبندی تحت هر عنوانی در میان آنها کاری بی معنا می نمایاند. و شاید اصلی ترین رسالت این گونه همایش ها نیز این باشد که با معرفی داشته های فرهنگی این «اجزا» به اعتلا و بالندگی «کـُل» کمک کنند اجزائی که قرن ها است، چرخ «جـیلایی» فلک اندوه، شادی، تاریخ و سرنوشت شان را درهم تنیده است.


وه کـف باده گل فامـشان بی

                             فــکر نـمکردن دنیا فانــیه                 مــایه اش نـیامــد پــشیمـانیه ...

                              تا آخـر دوران چرخ کج رفتار                 نـردبازی تـرفند لـیشان کـرد اظهار

                             آخر ای چپ گرد ستم ستیزه                جَـم ژه یک شـنی جـام کرد وه ریزه

                             وه طـؤرئ زای دنـیا بـردشان                چــمان هـیچ نـوی هــیچ نکردشان

     آوان ویــردن چـی ری ویاران                من منم چی سنگ سُمکوی سؤاران

          اما نکته ی جالبی که در این منظومه ی زیبا نیز دیده می شود دلبستگی عجیب شاعر به کوه ها و قلل سر به آسمان ساییده سرزمینش است، آری این سنتی است که از قدیم الایام تا به امروز مردمان فرزانه ی این سرزمین به کوه های این دیار عشق ورزیده اند، انگار مردم این دیار به گونه ای اسرارآمیز به گرین، کَوَر، بیستون، یافته و اشتران کوه شبیه اند:

                          پـاتاق، ســـهند، قـــد، هلاکـو                  مـانشت، گوران، بن دالهو

                         پینه، شتران، کوه سراندیب تام                 باوه یال دیار چنی لنگر جام

                         بیـستین برز، یافـــــته، الــنجه                 قـره داغ بیوه تا بـن گـنجه

 

* گذر ملامنوچهر بر ویرانه های شهر باستانی سیمره

          اما منظومه ای که ملامنوچهرکولیوند هنگام دیدن ویرانه های شهر باستانی سیمره سروده است، نسبت به دیگر منظومه هایی که تاکنون بررسی کردیم تفاوت ها و زیبایی های چشم گیرتری دارد، از آن جمله می توان به نگاه دقیق، تیزبین و حتی مردم شناسانه ی ملامنوچهر در این سروده اشاره کرد، به گونه ای که ملامنوچهر در این سروده به زیبایی هر چه تمام تر، مشاغل و حِرَف آن زمان را یکایک بر می شمرد:

                     نه دلاکان داری، نه دای ستد دیم                 نه مــشتری بی نه نیک و بد دیم

                     نه کاران سرا نه تاجـــر نه کس                   نه ترمه مخمل، ماهوت و اطلس

                     نه بزازان دیــم نه گز نه نیم گز                 نه رنگ خانه دیم نه رنگ نه رنگرز ...

                     نه پارچه باف دیم نه شیوه خیاط                نه بساط گــستر نه کفته بــساط

                     نه آوازئ بـــی نــه کـوچه بازار                  نه کــسئ موات هئ بید هئ انار

                     نه عطر نه عطار نه قن نه قـنات               نه شــهد نه شکـر نه نقل نه نبات

                     نه سـؤزی فـروش ســلاخ و خباز                 نه حــلیم پـــــز بی عــلاف و رزاز

                     نه کسب نه کاسؤ نه پئشه ور دیم              سنگ و گچ وه جای لعل و گهر دیم

                     نه جــراحئ دیــم فــصاد و دلاک                نه حکیمم دی نه اوسـای حــکاک ...

                     هـر ســحر کـشتار قـصاؤی نـوی                صــدای چِــزچِــز کــاواؤی نـــوی

           این تصویرسازی های بی نظیر به گونه ای در کلام سحرانگیز ملامنوچهر متبلور شده اند که تصویر روزگار رونق، شکوه و جلال آن شهر در ذهن خواننده نقش میجبندد و انسان ناخودآگاه بازار کسب و کار آن شهر را به آسانی در ذهن می آورد.

           شایان ذکر است که تمام این گل های زیبا در دامان زبانی بی نظیر به نام لکی روییده اند، و تنها کسانی می توانند به طور کامل در این پالیز رنگارنگ به سیاحت بپردازند که بر اصطلاحات، واژگان و تعابیر اختصاصی گویش های بومی لرستان مسلط باشند، به عنوان مثال ردیف کردن قطاری از واژگان محلی زیبایی این ابیات را دوچندان کرده است:

 نه سیف، نه اَلی، نه بئ نه انجیر            نه شیر و کرئ، سیلان و سرشیر

(سیف=سیب،، اَلی= آلو،، بئ = به،، کرئ=کره،، سیلان = شیره ی محلی)

        سرانجام «پژاره» های مُلای ما ویرانه های شهر را هم به صدا درمی آورند و شهر« خراب آباد» از گذر روزگاران سخن ها می راند:

   وه خاطر نیه بانیم کام شا بی              یا کـئ سرآغاز عالـی بنا بی

     ولی سلاطین کیان و ساسان                اشـــکانی تا دؤر بنی عباسان

    دؤران شاهان دادگستر دیم                 بس جهان گیران جهان پرور دیم

         و شاه بیت این منظومه ی طویل بیت پایانی آن است آنگاه که شاعر این گونه مورد پند و اندرز قرار می گیرد:

«منو» جوانی تونیش زوی ماو پیر                 پناه بر ولای مولای دین امیر

 

          و بازهم نمود ناپایداری دنیا در شعر شاعری دیگر از لرستان؛ اگرچه تمام شاعرانی که در این مقال یادی از آنان شد (از میرنوروز و نوشاد تا ترکه میر و ملامنوچهر) در زمان خود، افرادی عابد و عارف بوده اند و این گونه سروده ها را بیشتر به منظور اندرز و ارشاد مردمان این سرزمین سروده اند، لکن بخشی از این روحیه نیز از وضعیت نابسامان جوامع آن زمان حکایت می کند که در اثر بی کفایتی شاهان و حاکمان مستبد معاصر با این بزرگان، سرزمین ما به قهقهرا کشانده شده است و یادگاران اعصار طلایی این سرزمین نیز ویران گشته اند. به گونه ای که میرنوروز این گونه شکایت خود را از ظالمان عهد صفوی ابراز می دارد:

 تن برهنه در بن غاری چو خفاش          بهتر است از دیدن روی قزلباش

 

 و یا سیدنوشاد این گونه هرج و مرج عصر نادر شاه افشار را بیان می کند:

تا ایسا یه دؤر نادر سلطانن              مردم ژه جؤرش بئزار ژه گیانن

                         جهان پر آشوب دنیا درهمه              خاطر هـزینه آسایش کـمه

          باید گفت لکی درگذشته  هماره در لرستان زبان رسمی و دیوانی بوده است؛ لکی در میان لُرها هم زبان بزم بوده و هم زبان رزم، هم زبان سور و هم زبان سوگ. بارها دیده ایم در جای جای سرزمین لرستان مردان و زنان لُر –غیر لک زبان- هنگام شادی بانگ «بزران» و «لرزان لرزان» سر داده و هنگام غم و اندوه به زبان لکی «هوره» و «مور» چـِریده اند. و یا هنگام بیم و امید با ابیات «چِـل سرو» بر بلندای «کَـوَر» و «گرین» برای  وصال دلدار و اتمام «پژاره»هایشان چشم به راه های «کرماشو» دوخته اند:

                         ره کـه کـرماشو هر توزه مکئ               دلـم پژاره لا دوسـه مـَکئ

                        ره که کرماشو بــکارن کـنجی                ارا دوســه کم دنـو بـرنجی

 

          اینها همه نشان از پیوند ناگسستنی این مردم دارد به هر حال غرض از این نوشتار درنگی بر ادبیات غنی و پربار لکی و نقش این زبان کامل و غنی در اعتلای فرهنگ لرستان و قوم سرافراز لُر بود، نقش این زبان در اعتلای فرهنگ این دیار انکار ناپذیر است. به گونه ای که زبان لکی از زندگی و فرهنگ این بخش از قوم لر تفکیک ناپذیر است.

           بدیهی است که این نوشتار به هیچ وجه خالی از عیب و ایراد نیست، اما می توان این گونه نوشته ها و این گونه همایش ها را فتح بابی برای پژوهش های بیشتر و متقن تر در باب فرهنگ، زبان و ادبیات لرستان دانست.

          در پایان باید بر این نکته ی مهم تأکید کرد که لرستان «پَـلمار» و مایه ی عزت و افتخار تمام ساکنینش بوده و هست، اعم از سلسله ای، دلفانی، خرم آبادی، بروجردی، الیگودرزی و.... تمام این مردم از یک اصل و ریشه اند و تفکیک آنان محال است و هرگونه مرزبندی تحت هر عنوانی در میان آنها کاری بی معنا می نمایاند. و شاید اصلی ترین رسالت این گونه همایش ها نیز این باشد که با معرفی داشته های فرهنگی این «اجزا» به اعتلا و بالندگی «کـُل» کمک کنند اجزائی که قرن ها است، چرخ «جـیلایی» فلک اندوه، شادی، تاریخ و سرنوشت شان را درهم تنیده است.

منبع:لور